-
وصیت عجیب
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 22:20
وصیت عجیب قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور...
-
گل یخ
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 00:08
-
هنر گام زمان
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 21:41
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است . . . دردا و دریغا که در این بازی خونین بازیچه ی ایام دل آدمیان است ....
-
گله
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 03:13
وحشت از عشق که نه ، ترس ما فاصله هاست وحشت از غصه که نه ، ترس ما خاتمه هاست ترس بیهوده نداریم ، صحبت از خاطره هاست صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست
-
جوانی
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 22:59
تلاش زنی برای زیباترشدن »: چند تار موی سپید یک فرچه وکمی رنگ دهن کجی به موریانه پیری که آهسته جوانیم را می جود
-
رفتن
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 02:26
رفتن شعر ساده ای نیست که مرا از یاد ببری و این شعر تمام شود. رفتن درست همان لحظه ای است که تو عروس جاده می شوی و این شعر بیوه می ماند.
-
؟؟؟؟
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 02:12
حالا چه فرقی می کند بانو باشی یا خاطره! وقتی سطرهای این شعر بی تو از تنهایی دق می کنند. کاش بودنت را دوباره مرور کنم و به سطر تنهایی که رسیدیم خطی بزرگ بکشم و سفر کنیم... آنوقت نه تو باشی و نه من! و این سطرها بدون ما به قرارهاشان برسند.
-
به ستاره ها بگو
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 01:51
به ستاره ها بگو جلوی هیچ پرنده ای دستشان را دراز نکنند. پرنده ها درست مثل آدمها به جفتشان که می رسند تک ستاره شان را فراموش می کنند.
-
بیدار شو..
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 00:03
. . . باز من چرا بی قرار شدم؟! ما که جایی نرفته ایم آه عزیزم همه چیز را فراموش کن! بیدار شو دلم بوسه می خواهد همین.
-
روزهایم را زنی بُرده است...
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 22:57
اگر زنی را نیافتهای که با رفتنش، نابود شوی تمام زندگیات را باختهای! این را ، منی میگویم، که روزهایم را زنی برده است -جایی دور- ، پیچیده دور گیسوانش، آویخته بر گردن، سنجاق کرده روی سینه، یا ریخته پای گلدانهاش، باقی را هم گذاشته توی کمد، برای روز مبادا.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 02:10
هیچی تازگی نداشت.........همه چی قدیمی بود....... بوی نویی نمیدی.....دیدنت تازه نیست....... شاید سالهاست میشناسمت.........
-
میدانم
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 00:34
هنوز هم خودت را همراه ابروهایت نمیگیری و راز لبخند ژوکوند را در دهانات میگشایی در تعجبم با چشم و گوش بسته لبهای ساکتام را چگونه حس میکنی میدانم تو برایم همسری خواهی شد که از سوسک نمیترسد و رانندگیات از غیبت بهتر خواهد شد میدانم وقتی از خرید برمیگردی کیک سیبات بودار میشود و در فکرت چیزی جز فمینیسم نیست من...
-
....
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 00:20
بیداری هنوز؟ از روشنی هوا فهمیدم
-
نام کوچکم
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 23:47
درخت را به نام برگ بهار را به نام گل ستاره را به نام نور کوه را به نام سنگ دل شکفته مرا به نام عشق عشق را به نام درد مرا به نام کوچکم صدا بزن!
-
فال نیک
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 19:11
گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟ شیرین من ، برای غزل شور و حال کو ؟ پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سوال و حوصله ی قیل و...
-
تعبیر خواب
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 18:48
دیشب دوباره گویا خودم را خواب دیدم : در آسمان پر می کشیدم و لا به لای ابرها پرواز میکردم و صبح چون از جا پریدم در رختخوابم یک مشت پر دیدم یک مشت پر ، گرم و پراکنده پایین بالش در رختخواب من نفس می زد آنگاه با خمیازه ای ناباورانه بر شانه های خسته ام دستی کشیدم بر شانه هایم انگار جای خالی چیزی... چیزی شبیه بال احساس می...
-
نیایش
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 18:42
مبادا آسمان بی بال و بی پر مبادا در زمین دیوار بی در مبادا هیچ سقفی بی پرستو مبادا هیچ بامی بی کبوتر
-
غزل در پرده ی دیرسال
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 17:56
چرا تا شکفتم چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم چرا بی هوا سرد شد باد چرا از دهن حرفهای من افتاد
-
لحظه های کاغذی
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 17:54
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده ، میزهای...
-
یادداشت های گم شده
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 17:51
پس کجاست ؟ چند بار خرت و پرت های کیف بادکرده را زیر و رو کنم : پوشه ی مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار کارتهای اعتبار کارت های دعوت عروسی و عزا قبض های آب و برق و غیره و کذا برگه ی حقوق و بیمه و جریمه و مساعده رونوشت بخشنامه های طبق قاعده نامه های رسمی و تعارفی نامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی برگه ی رسید قسط...
-
حسرت همیشگی
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 17:43
حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه می کنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی ! پیش از آن که با خبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می شود !
-
بوسه
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 21:14
گفتمش : - " شیرین ترین آواز چیست ؟ " چشم ِ غمگینش به رویم خیره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر ِ لب غمناک خواند : - " ناله ی زنجیرها بر دست ِ من ! " گفتمش : -" آنگه که از هم بگسلند ... " خنده ی تلخی به لب آورد و گفت : - " آرزویی دلکش است اما دریغ ! بخت...
-
آزاد
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 20:41
دختری خوابیده در مهتاب چون گل نیلوفری بر آب خواب می بیند خواب می بنید که بیمار است دلدارش وین سیه رویا شکیب از چشم بیمارش باز می چیند می نشیند خسته دل در دامن مهتاب چون شکسته بادبان زورقی بر آب می کند اندیشه با خود از چه کوشیدم به آزارش ؟ وز پشیمانی سرکشی گرم می درخشد در نگاه چشم بیدارش روز دیگر باز چون دلداده می ماند...
-
مرگ روز
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 20:01
می رفت آفتاب و به دنبال می کشید دامن ز دست کشته خود روز نیمه جان خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان در خاک می تپید و پی یار می خزید خندید آفتاب که : این اشک و آه چیست ؟ خوش باش روز غمزده هنگام رفتن است چون من بخند خرم و خوش این چه شیوناست ؟ ما هر دو می رویم دگر جای شکوه نیست نالید روز خسته که : ای پادشاه نور شادی از...
-
بهترین بهترین من
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 01:02
زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود با بنفشه ها نشسته ام سالهای سال صبحهای زود در کنار چشمه سحر سر نهاده روی شانه های یکدگر گیسوان خیس شان به دست باد چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم می ترواد از سکوت دلپذیرشان بهترین ترانه بهترین سرود مخمل نگاه این بنفشه ها می برد مرا سبک تر از نسیم از...
-
لحظه ها و احساس
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 00:52
تنها غمگین نشسته با ماه در خلوت ساکت شبانگاه اشکی به رخم دوید ناگاه روی تو شکفت در سرشکم دیدم که هنوز عاشقم آه
-
کاری به کار عشق ندارم
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 03:18
نه! کاری به عشق ندارم! من هیچ چیز و هیچ کسی را دیگر در این زمانه دوست ندارم انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند زیرا هر چیزی و هر کسی را که دوستر بداری حتی اگر یک نخ سیگار یا زهرمار باشد از تو دریغ می کنند... پس من با همه وجودم خود را زدم به مردن تا روزگار، دیگر کاری به کار من نداشته...
-
قطعنامه جنگل
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 03:16
طوفانی از تبر ناگه به دل جنگل افتاد و هر چه را که کاشته بودیم طوفان به باد داد در گرگ و میش آتش و خاکستر جنگل ولی هنوز نفس می کشد جنگل هنوز هم جنگل بود هر چند در دلش جای هزار خاطره تاول بود جنگل بلند و سبز به پا خاست و با تمام قامت این قطعنامه را با نعره ای بلند و رسا خواند جنگل هجوم طوفان را تکذیب می کند جنگل هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 23:18
اولش گفتم یه حسه .. یا یه احترام ساده ... اما بعد دیدم یه عشقه .. حد و اندازش زیاده..
-
بید مجنون
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 23:07
آنان که بید مجنون هستند در سخت ترین بادهای روزگار همچون عمارتی مستحکم و پا برجا در برابر شلاقهای آسمانی توانی خارج از حد تصور خواهند داشت وضربه های آذرخش جان سوز را به آسانی تحمل خواهند کرد چرا که افتاده ترینند و بس