-
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 23:04
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟ بیایید از عشق صحبت کنیم تمام عبادات ما عادت است به بی عادتی کاش عادت کنیم چه اشکال دارد پس از هر نماز دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟ به هنگام نیت برای نماز به آلاله ها قصد قربت کنیم چه اشکال دارد که در هر قنوت دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟ چه اشکال دارد در آیینه ها جمال خدا را زیارت کنیم؟ مگر موج...
-
من با عشق آشنا شدم
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 22:59
من با عشق آشنا شدم و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟ هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم ، که مخاطبی نداشتم ..... و هنگامی تشنه ی آتش شدم ، که در برابرم دریا بود و دریا و دریا
-
گفتم خدا
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 22:57
گفتم خدا ... تمام جهان سر بلند کرد گفتم جهان ... پرنده مرا ریشخند کرد باران شدم در آتش و خون دست و پا زدم جنگل مرا از آتش و خون سربلند کرد نزدیک صبح بود و ... دنیا ادامه داشت خود را صدا زدم و خدا سر بلند کرد
-
_ _
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 22:30
این روزها که می گذرد شادم زیرا یک سطر در میان آزادم و می توانم هر طور و هر کجا که دلم خواست جولان دهم ..... _در بین این دو خط_
-
یا رب
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 22:23
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش ..... میسپارم به تو از چشم حسود چمنش گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور ...... دور باد آفت دور فلک از جان و تنش گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا ..... چشم دارم که سلامی برسانی ز منش به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه ...... جای دلهای عزیز است به هم برمزنش گو دلم حق وفا با خط و...
-
از چه دیگر می کنی پروا؟
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 22:12
حرفها دارم با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می گشایی چه ترا دردی است کز نهان خلوت خود می زنی آوا و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟ در کجا هستی نهان ای مرغ! زیر تور سبزه های تر یا دورن شاخه های شوق؟ می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟ هر کجا هستی، بگو با من...
-
..
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 22:11
با تمام زنان میتوان خوابید اما با تعداد محدودی از آنها میتوان بیدار ماند /* */
-
......
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 22:05
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این من می شناسم این دل مجنون خویش را پندش مگوی که بی حاصل است این جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست ای وای بر من و دل من ، قاتل است این کنت چرا نهیم که بر خک پای یار جانی نثار کردم و ناقابل...
-
گوش کن
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 21:59
گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند شب سلیس است و یکدست و باز شمعدانی ها و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند پلکان جلو ساختمان در فانوس به دست و در اسراف نسیم گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی...
-
گفتم شاید
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 21:59
گفتم شاید ندیدنت از خاطرت دورم کنه دیدم ندیدنت فقط میتونه که کورم کنه ... گفتم صداتو نشنوم شاید که از یادم بری دیدم تو گوشام جز صدات نیستش صدای دیگری ... ندیدن و نشنیدنت عشقت رو از دلم نبرد فقط دونستم بی تو دل , پر پر شد و گم شد و مرد ... بعد از تو باغ لحظه هام , حتی یه غنچه گل نداد همش میگفتم با خودم , نکنه بمیرمو...
-
اگر به خانهی من آمدی
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 21:40
اگر به خانهی من آمدی برایم مداد بیاور مداد سیاه میخواهم روی چهرهام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! یک مداد پاک کن بده برای محو لبها نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به...
-
هر چه هستی باش
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 00:35
با توام ای لنگر تسکین ای تکان های دل ای آرامش ساحل با توام ای نور ای منشور ای تمام طیفهای آفتابی ای کبود ارغوانی ای بنفشابی باتوام ای دلشوره ی شیرین باتوام ای شادی غمگین باتوام ای غم غم مبهم ای نمی دانم هر چه هستی باش اما کاش... نه جز اینم آرزویی نیست هر چه هستی باش اما باش
-
به همین راحتی
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 00:10
من اونقدرها هم که فکر می کنی عجیب نیستم . شیوه ی زندگی من این بوده : کسی که فکر و دلم رو تسخیر می کنه از جسمم و کسی که جسمم رو تسخیر می کنه از فکر و دلم بی بهره می مونه!! به همین راحتی
-
کسی
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 00:10
کسی با سکوتش مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد کسی با نگاهش مرا تا درندشت دریای خون برد مرا بازگردان مرا ای به پایان رساندیه آغاز گردان
-
دگانگی
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 00:09
گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم...از این دگانگی ست که بس درد می کشم ...سویم میا و روح پریشان من مخوان... اوراق کهنه ای ز کتابی مشوشم
-
....
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 00:08
زنی می رفت ، مردی او را دید و دنبال او روان شد . زن پرسید که چرا پس من می آیی ؟ مرد گفت : برتو عاشق شده ام . زن گفت : برمن چه عاشق شده ای ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من می آید ، برو و بر او عاشق شو . مرد از آنجا برگشت و زنی بدصورت دید ، بسیار ناخوش گردید و باز نزد زن رفت و گفت : چرا دروغ گفتی ؟ زن گفت : تو راست...
-
دوستت دارم
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 23:48
من تو را یک روز در آتش نگاهم خواهم سوزاند ! آن روز که جرات گم شدن در نگاهت را بیایم . چه امید تباهی ! چگونه چشمان بی روحم ، نرگسهای درخشان صورت تو را بدزدند در حالی که برقشان هستی مرا به آتش می کشند و من آهسته زمزمه می کنم ... دوستت دارم تو مرا نگاه می کنی و من حتی جرات نگاه ندارم ! بلندتر ........ دوستت دارم !!!!
-
دست ها و دست ها
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 00:19
به دست های او نگاه میکنم که میتواند از زمین هزار ریشه گیاه هرزه را برآورد و میتواند از فضا هزارها ستاره را به زیر پر درآورد به دست های خود نگاه میکنم که از سپیده تا غروب هزار کاغذ سپید را سیاه میکند هزار لحظه عزیز را تباه میکند مرا فریب میدهد ترا فریب میدهد گناه میکند چرا سپید را سیاه میکند چرا گناه میکند
-
هیچ و باد
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 00:19
هیچ و باد است جهان گفتی و باور کردی کاش یک روز به اندازه هیچ غم بیهوده نمی خوردی کاش یک لحظه به سرمستی باد شاد و آزاد به سر می بردی
-
نایافته
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 00:18
گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر چون ماه شبی می کشم از پنجره سر اندوه که خورشید شدی تنگ غروب افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
-
ساقی
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 00:16
کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که توچشمانت آن جام لبالب از جاندارو را سوی این تشنه جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویرانگر شوق پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر من در...
-
ارغوان
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 00:16
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته است هنوز ؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می...
-
زیر سر باد
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 00:27
بیخودی به دست آمده بودی بیخودی از دست رفتی نفهمیدم از کدام آسمان صاف افتادی توی دامنم نه دامن من تو را یاد چیزی می اندازد مِن بعد نه آسمان مرا یاد کسی نفهمیدم آمدنت را حیران بنگرم یا رفتنت را مات بگریم باد آورده را باد می برد؟ قبول دلم را که باد نیاورده بود!
-
شتاب مکن
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 09:12
شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد و عشق در تکه ای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می کند و هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می کند آدمی را توانایی عشق نیست در عشق می شکند و می میرد
-
۱
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 08:32
باران : تب هر طرف ببارم دارم دهقان : غم تا به کی بکارم دارم درویش نگاهی به خود انداخت و گفت : من هر چه که دارم از ندارم دارم
-
نامه های عاشقانه نیما
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 08:31
عزیزم قلب من رو به تو پرواز می کند مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم بپوشان ؟ اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام ، تعجب نکن . خیلی ها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند . عارضات زمان ، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعات داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان...
-
دو
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 08:28
حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران می خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می خواستم می خواهم تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در اینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را امروز...
-
یک
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 08:27
در کمین اندوه هستم بانو مرا دریاب به خانه ببر گلی را فراموش کرده ام که بر چهره ام نمی تابید زخم های من دهان گشوده اند همه ی روزگار پر، از اندوه بود بانو مرا قطره قطره دریاب در این خانه جای سخن نیست زبان بستم عمری گذشت مرا از این خانه به باغ ببر سرنوشت من به بدگمانی به خوناب دل خاموشی لب اشک های من بسته بر صورت من است...
-
سهم دلتنگی خورشید کجاست؟؟
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 07:33
دیرگاهیست سوالی دارم و معما این است سهم آزادی پروانه کجاست؟؟ و چرا بال کبوتر فقط آهنگ قفس میخواند؟؟ مرغ باران به کجا میبارد؟؟ و چرا یک گنجشک، بار اول که سر از لانه برون می آرد تا که پر گیرد و بالا برود آسمان را جا نیست؟؟ از چه رو میگویند شب خمار است و سیاه؟؟ شب اگر تاریک است علتش بخشش خورشید به ماه است و زمین و سوالم...
-
دوست داشتن
شنبه 5 دیماه سال 1388 05:09
یه پروانه را با دستات می گیری. بدش می خوای ببینی زنده هست؟ انگشتاتو باز کنی .... فرار میکنه. محکم بگیری....می میره. دوست داشتن هم یه چیزی مثل پروانه هست