رنگ خاطره ها

اشک هست بیا من و تو لبخند بزنیم

رنگ خاطره ها

اشک هست بیا من و تو لبخند بزنیم

آزاد

دختری خوابیده در مهتاب
چون گل نیلوفری بر آب
خواب می بیند
 خواب می بنید که بیمار است دلدارش
وین سیه رویا شکیب از چشم بیمارش
 باز می چیند
 می نشیند خسته دل در دامن مهتاب
چون شکسته بادبان زورقی بر آب
می کند اندیشه با خود
 از چه کوشیدم به آزارش ؟
 وز پشیمانی سرکشی گرم
 می درخشد در نگاه چشم بیدارش
 روز دیگر
 باز چون دلداده می ماند به راه او
روی می تابد ز دیدارش
 می گریزد از نگاه او
 باز می کوشد به آزارش

نظرات 2 + ارسال نظر
مسعود جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ

بدم میاد از ازار دادن نفرت دارم

مسعود چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ

سلام نیستی؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد