رنگ خاطره ها

اشک هست بیا من و تو لبخند بزنیم

رنگ خاطره ها

اشک هست بیا من و تو لبخند بزنیم

ترس

دنیا نمی ترسد از اینکه مترسکش ، عاشق کلاغ بشود و مزرعه را به باد بدهد.
نمی ترسد از اینکه نرگس های کوهی، دل ببندند به مرد گلفروش و دشت هایش عریان بشود.
دنیا نمی ترسد از مهر بی امان باران به خانه ای که عاقبت سیل می بردش..حتی نمیترسد که دل زمینش برای یک شهر بلرزد و هر چیزی را در قلبش فرو ببرد.
...
...
اما آدم می ترسد.
می ترسد که دل بدهد و خالی بماند دستش .
می ترسد که زندگی اش لای بقچه ی دلش جا مانده باشد.
آدم می ترسد که عشق مثل یک اسکناس کهنه گوشه نداشته باشد یا چند مغازه آنطرفتر ، بشود ارزانتر خریدش و گرانتر فروخت.
...
آدم می ترسد و قلبش مثل قلب یک خرگوش کوچک فرارکرده همیشه می لرزد . خرگوشی که دل خوش نکرده به هویج کوچک نارنجی نزدیک . و یادش رفته است که مرگ همیشه پشت بیشه هاست.
و وقتی می رسد که تمام دنیا عاشقی کرده جز آدم. چون آدم می ترسد و نمی داند که باید مزرعه و جنگل و خانه و شهر را به باد داد و یک گردنبند بدلی لاجوردی خرید با یک نخ بلند که آخرین آویزه های سنگی اش درست روی قلبت جا خوش می کند .
افسوس که آدم می ترسد.
و اگر نترسد
و دل ببازد ، بال در می آورد .
چون همیشه باید آماده پریدن از زمینی باشد که ترس ، کتاب مقدس آدمهایش است .
...
یکی از این پرنده ها روزهاست پشت پنجره من لانه کرده است.

...

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم که در برابرم دریا بود و دریاو دریا…

ویرانه ای بزرگ

ویرانه ای بزرگ هستم که مردم از همه رنگی و همه نیازی می آیند و از من هر چه را بتوانند و بخواهند ، بر می گیرند و می برند.

انسان تازه

هر وقت با انسانی تازه آشنا می شوم

شعری تازه دارم

و می دانم که کلاهی دیگر

به سرم رفته است!!!!

تاریک

تاریک، اما آرام، گاهی صدای دوری
تاریک، اما نه نا امن، گاهی، سوسوی نوری
تاریک، اما نه متروک، گاهی حقیقتی تلخ
تاریک، اما آزاد، بی ملیّت، مثل برف
تاریک، اما نه برزخ، خوشبخت مثل بهشت
تاریک، اما زیبا، نه مثل روشنی زشت!
تاریک، اما تاریک...!

تاریک اما نزدیک، تا هر کجای هستی
تاریک، اما نه تنها، حس می کنم که هستی

؟؟

شبیه هیچ شده ای!
چهره ات را به سردی خاک بسپار.

تا کی؟

دویدنِ بی‌پایانِ یکی نقطه بر قوسِ دایره.
تا کی؟
باز باید بیدار شوم، بشنوم، ببینم، باور کنم.
باز باید برای ادامه‌ی بی‌دلیلِ دانایی...
تمرینِ استعاره کنم.
...همه برای رسیدن به همین دایره
از پیِ دایره می‌دوند.
هی نقطه‌ی مجهول!
مرارتِ مسخره!
مضمونِ بی‌دلیل!
تا کی؟

خوشا به حال مردگان

خوشا به حال مردگان؛
کسی دیگر متقاعدشان نمی کند.