-
آدم که نکشته بود
شنبه 5 دیماه سال 1388 04:32
دیدی غزلی سرود؟ عاشق شده بود. انگار خودش نبود عاشق شده بود. افتاد.شکست . زیر باران پوسید آدم که نکشته بود . عاشق شده بود
-
دوستی
شنبه 5 دیماه سال 1388 03:41
دوستی با هر که کردم خصم مادر زاد شد .... آشیان هر جا گرفتم لانه صیاد شد آن رفیقی را که با خون و دلم پروردمش .... وقت کشتن بر سر دار آمد و جلاد شد
-
دل آسمان
شنبه 5 دیماه سال 1388 03:14
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد که امشب با ناله ای بغض آلود بر دیار این دل خسته اشک می ریزد
-
لحظه های دلتنگی
شنبه 5 دیماه سال 1388 03:12
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
-
مرهم درد ثانیه ها
شنبه 5 دیماه سال 1388 03:11
در حضور واژه های بی نفس صدای تیک تیک ساعت را گوش کن شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی
-
دلهای پاک
شنبه 5 دیماه سال 1388 03:10
دلهای پاک خطا نمی کنند فقط سادگی می کنند و امروز سادگی پاکترین خطای دنیاست
-
تقصیر تو نبود
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:20
-
دل تو ....دل من
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:13
دل تو اولین روز بهار ، دل من آخرین جمعه ی سال و چه دورند و چه نزدیک بهم
-
آبجی!
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:12
آبجی! قد ِ یه نخود چشمات ُ بنداز به دلم! بی تو من عینهو مثل ِ یه سِجلدِ باطلم! به چراغ ِ گـُذرِ مستای نصفه شب قسم، که کـُتک خورده ی این زمونه ی هلاهلم! بازو ر ُ نیگا نکن ما بِه ِ تیم! آبجی خانوم! کفترام فقط به عشق ِ تو می شینن روی بوم! بومتون لب به لب ش با بوم ِ ما، خودت بگو، آخه چی می شه تو هم بیای بشینی رو به روم؟...
-
حرف آخر را مرگ نخواهد زد
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:11
مرگ مرگ نزدیک است خویش هر خویشتن است رویای پروازی شبانه مرحله ای از سفر است دانه طی راهش گل می شود هر بودنی در مسیر خود دگرگون می شود کرم ابریشم پروانه صفت درک جهان خواهد کرد پروازی تا ته بودن خود خواهد کرد عشق و شوری از مرگ می شکفد چون شراره های آتش از باد آنجا که می تپد دل عاشق در خوف از دست دادن یار مرگ ضرورتی است...
-
حرف اولین و آخر
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:06
حرف اولین و آخر حرف ناتمومه مونده حرفی که تو خلوت خود هر کسی یک روزه خونده حرف زندگی و مرگه قصه پاییز و برگه کی حرف گفتنی داره کی شناخته دنیارو ما باید از کی بپرسیم کی میبینه فردارو بعضی ها اصلا میگن دنیایی نیست من و تو سایه ایم اگه ما باور کنیم که سایه ایم یا خط و نشونه ایم سایه ها که پاک میشه ما ز خود سایه داریم...
-
مرا رازیست اندر دل
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:05
مرا رازیست اندر دل به خون د یده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم دمی با همدمی خرم ز...
-
نگاه های بلند
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:05
در پی آن نگاه های بلند حسرتی ماند و آه های بلند
-
باز در پرواز خواهم کرد
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:03
در گذرگاهی چنین باریک در شبی این گونه دل افسرده و تاریک کز هزاران غنچه لب بسته امید جز گل یخ هیچ گل در برف و در سرما نمی روید من چه گویم تا پذیرای کسان گردد من چه آرم تا پسند بلبلان گردد من در این سرمای یخبندان چه گویم با دل سردت من چه گویم ای زمستان با نگاه قهر پروردت با قیام سبزه ها از خاک با طلوع چشمه ها از سنگ با...
-
دلم برای کسی تنگ است
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:00
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گل های باغ می آورد وگیسوان بلندش را - به بادها می داد و دست های سپیدش را - به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که آن دونرگس جادو را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت و...
-
.....
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:55
آه می بینم ، می بینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که تو را در خور ؟ هیچ من چه دارم که سزاوار تو ؟ هیچ تو همه هستی من ، هستی من تو همه زندگی من هستی تو چه داری ؟ همه چیز تو چه کم داری ؟ هیچ بی تو در می ابم چون چناران کهن از درون تلخی واریزم را کاهش جان من این...
-
اخرین جنایت بشر
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:54
دوباره کشمکش میان آدم وخدا بهشت سهم آدم است یاحوا ؟!! وشوخی هزاره جدید مناظره…! میان آدم وخدا !! وکشف اخرین جنایت بشر کشتن خدا
-
نامم
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:53
پرهیز میکنم از نشاندن نامم روی دنبالههای ها روی نامههای دنبالهدار پرهیز میکنم از هوای نشستن روی صندلی کنار تنهایی شما و از هراس نشستن مدام از کنارتان عبور میکنم
-
گفتم...گفتا
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:52
گفتم : دل و جان در سر کارت کردم هرچیز که داشتم نثارت کردم گفتا : تو که باشی که کنی یا نکنی ؟ آن من بودم که بی قرارت کردم
-
انسان
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:50
گویی که کودکی در اولین تبسم خود پیر گشته است و قلب این کتیبه مخدوش که در خطوط اصلی آن دست برده اند به اعتبار سنگی خود ، دیگر احساس اعتماد نخواهد کرد شاید که اعتیاد به بودن و مصرف مدام مسکن ها امیال پاک و ساده انسانی را به ورطه زوال کشانده است شاید که روح را به انزوای یک جزیره نامسکون تبعید کرده اند شاید که من صدای...
-
نهانخانه ی دل
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:49
در نهانخانه ی دل چه کسی هست که من از وجودش همه شب ..........بیخوابم؟ چه کسی هست که گاه و بیگاه می نوازد دل من را به امید می گدازد دل من را به پگاه هر نفس می دهدم تاب نگاه.......چه کسی؟ در تمام لحظات........ میدهد قلب مرا آب حیات!!! من که در کشاکش زندگیم همه غم بوده و بس همه جا و همه وقت......از همه...! دشمن و دوست...
-
این بار فقط یک آرزو
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:49
این بار فقط یک آرزو ... خدایا به من رفیقی بده که با من گریه کند دوستی که با من بخندد را خود پیدا خواهم کرد
-
عشق وحشی ست
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:47
عشق وحشی ست و وحشی تر از آن عشق است ما دو خط بودیم همیشه موازی همیشه موازی در حالی که نمی دانستیم خط دایره یی ست به شعاع بی نهایت من در کنار تنهایی تنهایی در کنار تو من به تو از رطوبت به شن نزدیک تر انگشتان تو نت های موسیقی را پرواز می دهد و ساق پای تو مفهوم الکل است
-
بشکن
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:47
بشکن طلسم حادثه را بشکن مهر سکوت از لب خود بردار منشین به چاهسار فراموشی بسپار گام خویش به ره بسپار تکرار کن حماسه خود تکرار چندان سرود سوگ چه می خوانی ؟ نتوان نشست در دل غم نتوان از دیده سیل اشک چه می رانی ؟ سهرابمرده راست غمی سنگین اما غمی که افکند از پا نیست برخیز رخش سرکش خود زین کن امید نوشداروی تو از کیست ؟...
-
هیچت به هیچ کس شباهت نیست
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:46
هیچت به هیچ کس شباهت نیست نه بوی بابونه به بالایت پیداست نه لبانت تر به طعم عاطفه و نه حتا سهمی از سادگی به سیمایت سبز اما انسانی ترین ترانه های آدمیان را مادر مانده ای زبان تفاهم خدا و شیطان را به آستین داری و تمام غربت خویش را مسافری عجبا که سرخی سرد لبانت لحظه های معصوم ِ مرا گریه می کنند ... نمی دانم امروز چندم...
-
آینه
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:45
همه با آینه گفتم ، آری همه با آینه گفتم ، که خموشانه مرا می پایید ، گفتم ای آینه با من تو بگو چه کسی بال خیالم را چید ؟ چه کسی صندوق جادویی اندیشه من غارت کرد؟ چه کسی خرمن رویایی گل های مرا داد به باد؟ سر انگشت بر آیینه نهادم پرسان : چه کس آخر چه کسی کشت مرا که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست نه کسی را خبری شد نه...
-
من و سکوت و مرگ
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:43
میانِ واحه سرسبزی از نگاهِ کویر من و سکوت و مرگ وشاخه ای ازسدر سه روز رقصیدیم. سکوت می خندید و مرگ درطپشِ بی قرار و تند نفس سه بار بوسه به لبهای خنده او زد. و من سه بار تمام سوار گیسوی سیالِ سکرِ عطرِ سدر به ناکجا رفتم. به سومین شب بود سکوت آمد و بر بسترم دراز کشید به عشوه با من گفت: که طعمِ بوسه مرگ چقدر تکراری است....