-
ترس
جمعه 28 آبانماه سال 1389 17:44
دنیا نمی ترسد از اینکه مترسکش ، عاشق کلاغ بشود و مزرعه را به باد بدهد. نمی ترسد از اینکه نرگس های کوهی، دل ببندند به مرد گلفروش و دشت هایش عریان بشود. دنیا نمی ترسد از مهر بی امان باران به خانه ای که عاقبت سیل می بردش..حتی نمیترسد که دل زمینش برای یک شهر بلرزد و هر چیزی را در قلبش فرو ببرد. ... ... اما آدم می ترسد. می...
-
...
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 02:54
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم که در برابرم دریا بود و دریاو دریا…
-
ویرانه ای بزرگ
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 02:47
ویرانه ای بزرگ هستم که مردم از همه رنگی و همه نیازی می آیند و از من هر چه را بتوانند و بخواهند ، بر می گیرند و می برند.
-
انسان تازه
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 00:31
هر وقت با انسانی تازه آشنا می شوم شعری تازه دارم و می دانم که کلاهی دیگر به سرم رفته است!!!!
-
تاریک
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 23:36
تاریک، اما آرام، گاهی صدای دوری تاریک، اما نه نا امن، گاهی، سوسوی نوری تاریک، اما نه متروک، گاهی حقیقتی تلخ تاریک، اما آزاد، بی ملیّت، مثل برف تاریک، اما نه برزخ، خوشبخت مثل بهشت تاریک، اما زیبا، نه مثل روشنی زشت! تاریک، اما تاریک...! تاریک اما نزدیک، تا هر کجای هستی تاریک، اما نه تنها، حس می کنم که هستی
-
؟؟
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 00:18
شبیه هیچ شده ای! چهره ات را به سردی خاک بسپار.
-
تا کی؟
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 22:49
دویدنِ بیپایانِ یکی نقطه بر قوسِ دایره. تا کی؟ باز باید بیدار شوم، بشنوم، ببینم، باور کنم. باز باید برای ادامهی بیدلیلِ دانایی... تمرینِ استعاره کنم. ... همه برای رسیدن به همین دایره از پیِ دایره میدوند. هی نقطهی مجهول! مرارتِ مسخره! مضمونِ بیدلیل! تا کی؟
-
خوشا به حال مردگان
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 22:47
خوشا به حال مردگان؛ کسی دیگر متقاعدشان نمی کند.
-
...
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 22:47
در درون من ،دیوانه ی آشنایی، زمین زمستان را به امید بهار،شخم می زند
-
استبداد چهره ام
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 22:46
کار بازرسی اوراق شناسایی را به پلیس ها واگذار کنید و بگذارید از هویتم بگریزم،گشایشی به من نشان دهید برای رهایی از استبداد چهره ام
-
حقیقت ِ من
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 22:44
حقیقت ِ من جایی دور از مرز سیاه و سفید نیست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 22:42
نترس از هجوم حضورم چیزی جز تنهایی با من نیست
-
سلام!
شنبه 22 خردادماه سال 1389 20:54
می بینی؟ می بینی سلام کردن به کسی که سلام را می فهمد چقدر مشکل است! نیم ساعت پیش، خدا را دیدم که قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد، ... آواز که خواند تازه فهمیدم پدرم را بااو اشتباهی گرفته ام. اگر ستاره ها معتاد تفسیر نبودند ، چه راحت می شد...
-
سیب
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 22:17
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز ... سال هاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم ومن اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا باغچه کوچک ما...
-
(:
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 19:54
امروز آغاز بودنت را جشن گرفتم تو نبودی اما غوغا بود در دل من غوغای نبودن تو
-
ل
جمعه 7 خردادماه سال 1389 15:48
لام لحظه بی تشدید است و لام تولد،مشدد این یعنی در یک لحظه میتوانی بودن را دوباره تجربه کنی
-
!!!
جمعه 7 خردادماه سال 1389 15:48
حرفهـای نگفته در دلـش سنگینی می کند ، به تلافی آن با من ســـرسنگینی می کند ! چه علت و معلول غیر منصفـــانه ای !!!
-
گل من !
جمعه 7 خردادماه سال 1389 15:47
جدی نگیـــر وقتی می گویند " با یک گل بهـــار نمی شود " گل من ! با تو همیشـــه بهـــارست
-
با طعم تو
جمعه 7 خردادماه سال 1389 15:11
از مزمزه کردن قهوه تلخ رویـــاها سیـــرم دلم یک گیلاس حقیقت میخواهـد بـا طــعــم تـــو . . .
-
تو
جمعه 7 خردادماه سال 1389 15:09
من . . . تو . . . او آری ! " تـو " از ابتـــدای آفرینش میـــان " من " و " او " سر در گم آفریده شده بودی ! ....
-
..
جمعه 7 خردادماه سال 1389 15:08
نابینای توام نزدیک تر بیا فقط به خط بریل می توانم که تو را بخوانم نزدیک تر بیا که معنی زندگی را بدانم!
-
شب ها اتاقم ماه ندارد."چشم هایت را قرض می دهی" تا صبح؟!.........
جمعه 7 خردادماه سال 1389 15:00
ماه به من گفت : اگر دوستت به تو پیامی نمی دهد چرا ترکش نمی کنی ؟ به ماه نگاهی کردم و گفتم : آیا آسمان ترا ترک می کند زمانی که نمی درخشی ؟ .......
-
ای کاش نـبـودنـت را هــــــــم با خـــــودت بـرده بــودی.
جمعه 7 خردادماه سال 1389 14:57
با خود فکر می کنم.حضورت تلافی کدام اشتباه من است؟ فکر می کنم و فکر می کنم ولی به جایی نمی رسم. باور کن نبودنت عاشقانه تر از بودنت ... و بودنت دیوانه کننده تر از نبودنت است. نه با بودنت می توانم سر کنم نه با نبودنت
-
چرا ...
جمعه 7 خردادماه سال 1389 14:55
بی تو نه بوی خاک نجاتم داد ... نه شمارش ستاره ها تسکینم ... چرا صدایم کردی ... ؟ چرا ... ؟
-
فاصله
جمعه 7 خردادماه سال 1389 14:49
فاصله یه حرف ساده ست ، بین دیدن و ندیدن بگو صرفه با کدومه ؟ شنیدن یا نشنیدن ؟
-
؟؟
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 22:13
ماه به من گفت : اگر دوستت به تو پیامی نمی دهد چرا ترکش نمی کنی ؟ به ماه نگاهی کردم و گفتم : آیا آسمان ترا ترک می کند زمانی که نمی درخشی ؟
-
شاید..
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 20:59
به یادت هستم بی هیچ بهانه ای شاید دوست داشتن همین باشد
-
...
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 03:20
همه دنیا بخواد و تو بگی نه ... نخواد و تو بگی آره تمومه
-
. . .
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 23:16
. . . تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ نه از آن پاکتری تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو . . .
-
بارون
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 22:39
همه اینو می دونن که بارون همه چیز و کسمه آدمی و بختشه حالا دیگه وقتشه که جوجه ها را بشمارم چی دارم چی ندارم بقاله برادرم می رسونه به سرم آخر پاییزه حسابا لبریزه یک و دو ! هوشم پرید یه سیاه و یه سفید جا جا جا شکر خدا شب و روزم بسمه http://www.youtube.com/watch?v=7-Hw0qODeBY&feature=related