.
.
.
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه
از آن پاکتری تو بهاری ؟
نه بهاران از توست
از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو
.
.
.
شب و روزم بسمه
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
.
.
.
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
....
وحشت از عشق که نه ، ترس ما فاصله هاست
وحشت از
غصه که نه ، ترس ما خاتمه هاست
ترس بیهوده نداریم ، صحبت از خاطره هاست
صحبت
از کشتن ناخواسته عاطفه هاست
کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست
گله از
دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست
تلاش زنی برای زیباترشدن »:
چند تار موی سپید
یک فرچه وکمی رنگ
دهن کجی به موریانه پیری
که آهسته جوانیم را می جود
رفتن شعر ساده ای نیست
که مرا از یاد ببری و
این شعر تمام شود.
رفتن درست
همان لحظه ای است که تو
عروس جاده می شوی
و این شعر بیوه می ماند.