رنگ خاطره ها

اشک هست بیا من و تو لبخند بزنیم

رنگ خاطره ها

اشک هست بیا من و تو لبخند بزنیم

هیچی تازگی نداشت.........همه چی قدیمی بود.......

بوی نویی نمیدی.....دیدنت تازه نیست.......

شاید سالهاست میشناسمت.........


می‌دانم

هنوز هم خودت را همراه ابروهایت

نمی‌گیری

و راز لبخند ژوکوند را در دهان‌ات می‌گشایی

در تعجبم

با چشم و گوش بسته

لب‌های ساکت‌ام را چگونه حس می‌کنی

 

می‌دانم

تو برایم همسری خواهی شد که از سوسک نمی‌ترسد

و رانندگی‌ات از غیبت بهتر خواهد شد

می‌دانم

وقتی از خرید برمی‌گردی

کیک سیب‌ات بودار می‌شود

و در فکرت چیزی جز فمینیسم نیست

 

من به آن روزی فکر می‌کنم

که آستین‌هایم را بالا زده‌ام

و به موهای پایین آمده‌ات دست تعارف می‌کنم

تا هیچ‌وقت از بلندی آن‌ها

دست نکشیده کوتاه نیایم

....

بیداری هنوز؟

از روشنی هوا فهمیدم

نام کوچکم

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل

ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!

فال نیک

گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟
شیرین من ، برای غزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟

تعبیر خواب


دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم :
در آسمان پر می کشیدم
و لا به لای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر ، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد
آنگاه با خمیازه ای ناباورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم
بر شانه هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می کردم !
 

نیایش

مبادا آسمان بی بال و بی پر
مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر

غزل در پرده ی دیرسال

چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم
چرا بی هوا سرد شد باد
چرا از دهن
حرفهای من
افتاد