رنگ خاطره ها

اشک هست بیا من و تو لبخند بزنیم

رنگ خاطره ها

اشک هست بیا من و تو لبخند بزنیم

بید مجنون

آنان که بید مجنون هستند در سخت ترین بادهای روزگار همچون عمارتی مستحکم و پا برجا در برابر شلاقهای آسمانی توانی خارج از حد تصور خواهند داشت وضربه های آذرخش جان سوز را به آسانی تحمل خواهند کرد چرا که افتاده ترینند و بس

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیت برای نماز
به آلاله ها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آیینه ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا زدریا جداست
چرا بر یکی حکم کثرت کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
وجود تو چون عین ماهیت است
چرا باز بحث اصالت کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث معلول و علت کنیم
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مهر و محبت کنیم
پر از گلشن راز از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم
بیایید تا عین عین القضات
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نو آوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهدالست
بیایید تجدید بیعت کنیم
برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت
بیا عاشقی را رعایت کنیم

من با عشق آشنا شدم

من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟

هنگامی دستم را دراز کردم

که دستی نبود

هنگامی لب به زمزمه گشودم ،
که مخاطبی نداشتم
.....
و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،
که در برابرم دریا بود و دریا و دریا

گفتم خدا

گفتم خدا ... تمام جهان سر بلند کرد
گفتم جهان ... پرنده مرا ریشخند کرد
باران شدم در آتش و خون دست و پا زدم
جنگل مرا از آتش و خون سربلند کرد
نزدیک صبح بود و ... دنیا ادامه داشت
خود را صدا زدم و خدا سر بلند کرد

_ _

این روزها که می گذرد
شادم
زیرا یک سطر در میان
آزادم
و می توانم
هر طور و هر کجا که دلم خواست
جولان دهم
.....
_در بین این دو خط_

یا رب

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش ..... میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور ...... دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا ..... چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه ...... جای دلهای عزیز است به هم برمزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد ..... محترم دار در آن طره عنبرشکنش
در مقامی که به یاد لب او می نوشند ...... سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت...... هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال ...... سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است...... آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش

از چه دیگر می کنی پروا؟

..